جدول جو
جدول جو

معنی گاو زاده - جستجوی لغت در جدول جو

گاو زاده(وِ دَ / دِ)
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته:
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده
ز احداث فسق تو مر این و آن را
زهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
گاو زاده
زاییده گاو
تصویری از گاو زاده
تصویر گاو زاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوزاده
تصویر گوزاده
پهلوان زاده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو دَ / دِ)
پهلوان زاده. (ناظم الاطباء) (ولف) :
از ایران هر آنکس که گوزاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
پهلوان نژاد. بهادرنسب. (فهرست ولف) :
از آنجا سوی قلب توران سپاه
گوان زادگان برگرفتند راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسردائی. پسر برادر مادر
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسر خان. ولد خان. پسر آقا
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بچۀ گرگ. زائیده شده از گرگ:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
نوعی از نان معروف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ / دِ)
ابراهیم بن محمد، مؤلف کتاب ’الصحائف فی الفرائض’ که بسال 1053 هجری قمری وفات یافته و کتاب ’مجمع اللطائف فی شرح الصحائف’ شرح کتاب وی میباشد. (از کشف الظنون ج 2 ص 1075 و 1603)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
قحبه زاده و حرام زاده. (آنندراج). زادۀ زنا و حرام زاده. (ناظم الاطباء) ، زن جلب. (آنندراج). قرمساق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنیززاده. غیر نژاده و بی اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:
شاهزاده بوی چو داری مال
داه زاده شوی چو بد شد حال.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاییدۀ گاو
لغت نامه دهخدا
(زَبَ اَ دَ)
کنایه از میراث و نفع یافتن. (برهان). کنایه از میراث یافتن و حالتی بهم رسیدن و دولتی بتازگی ظاهر شدن و انتفاع کلی یافتن. (آنندراج) :
به هندوستان پیری از خر فتاد
پدرمرده ای را به چین گاو زاد.
نظامی (از آنندراج).
امری عجیب و غریب سانح شدن، لیکن ظاهر آن است که گاو زادن تنها بدین معنی نیست. بلکه به چین گاو زادن (است) چه مشهور است که در چین گاو نمی زاید پس گاو زادن عجیب درآنجاست نه هر جا. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
گاو شیرده. ماده گاو: ماریه، گوسالۀ مادۀ سپیدرنگ و گاو ماده با بچۀ سپید تابان بدن. مریه، گاو ماده با بچۀ سپید تابان رنگ. (منتهی الارب). زهرآء و ازهر، گاو مادۀ دشتی. قفخه، گاو مادۀ گشن خواه. (منتهی الارب). رجوع به گاو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو چاه
تصویر گاو چاه
چاهی فراخ و عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزاده
تصویر گوزاده
پهلوان زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زنه
تصویر گاو زنه
چوبی که بدان گاوان را رانند گاوشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال زاده
تصویر مال زاده
جا فزاده موله زای، زن جنده
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوان نژاد: از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان بر گرفتند راه
فرهنگ لغت هوشیار
بکار برنده گاو کار کشنده از گاو، جمع گاوبندگان: فدادون شتربانان و چوپانان و گاوبندگان و کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو مایه
تصویر گاو مایه
گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمو زاده
تصویر عمو زاده
دختر عم، پسر عم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زاده
تصویر دیو زاده
بچه دیو دیو نژاد، اسب قوی هیکل و تیز دو
فرهنگ لغت هوشیار
گاو زادن برای کسی یا گاو کسی زادن، نفعی غیر مترقب بدو رسیدن انتفاع کلی یافتن او: بهندوستان پیری از خر افتاد پدر مرده ای را بچین گاوزاد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوه زاده، فرزندزاده (اعم از دخترزاده و پسرزاده)، نوآیین ترین شاه آفاق بود نوا زاده عیص اسحق بود. (نظامی. گنجینه گنجوی. ص 158)
فرهنگ لغت هوشیار